فرازمهر/ پورافرا

ما که برای مهربانی کردن آمده ایم ، خود ، مهربان نبودیم .... برتولت برشت

فرازمهر/ پورافرا

ما که برای مهربانی کردن آمده ایم ، خود ، مهربان نبودیم .... برتولت برشت

خیمه شب بازی در صدا و سیما

گزارشگر صدا و سیما از مردم درباره ی آمریکا می پرسد و مردم را غیرمستقیم وادار می کند که آنها را به سخره بگیرند . مردم ما هم که همیشه گویا چشمانشان بسته است و گوش هایشان را گرفته اند تا نشوند ... کسی نیست از گزارشگر بپرسد چرا مسخره می کنی ؟ آمریکا چه نیازی به ما دارد ؟ آن طرف دنیا نشسته است و با چرخش قهرمانانه ی  خودنویس ، مردم ما را در صف پوشک بچه ، گوشت و مرغ ، شکر ، دارو  و ... به صف کرده است . گزارشگر تو مگر شرافت کاری نداری ؟ تو مگر نمی ترسی از تو به بدی یاد کنند ؟ راستش را به مردم بگویید .اگر انسان هستید راستش را به مردم بگویید . قرار نیست جنگ شود . حضرات فقط مردم را می ترسانند که می خواهد جنگ شود . آمریکا نیازی ندارد با ما بجنگد و از دور دارد به ما می خندد .... 

به خودمان بیاییم ...

از این امروز ...

دشمن ... بله دشمن کلمه ای است که این روزها و بسیاری از روزهای گذشته از دهان بالادستی ها می شنویم . اما چرا دشمن ؟ چرا داشتن دشمن ؟ شده فکر کنیم چرا از این دشمن ما را می ترسانند ؟ 

دشمن داشتن ، لازمه ی حیات جمهوری اسلامی است . با دشمن ما را می ترسانند تا حواسمان به نقطه ای نامعلوم باشد ، با دشمن ما را می ترسانند که اگر ما برویم بد خواهد شد ، با دشمن ما را می ترسانند که خون شهدا پایمال خواهد شد ؟ با دشمن ما را می ترسانند که ... بله امان از این دشمن . 

دشمنی وجود ندارد ، شما خود دشمن تولید می کنید و با دنیا سرناسازگاری دارید و گویا شمایان قیم دنیا هستید ... 

حال شما بترسید که تاریخ انتقام خواهد گرفت وقتی کشوری با این چنین ثروت هایی ، مردمش به زحمت شب می کنند ... 

نترسید نترسید ما همه با هم هستیم ...

زود بود

ما _ من و تو _ زود بزرگ شدیم و معنی بعضی چیزها را زود فهمیدیم . مثل خیانت ، جدایی ، نیستی و ...

کاش بیشتر بچگی می کردیم ، کاش بزرگ نمی شدیم و می دویدیم تند ، بسوی یک خوشبختی دنج ...

حالا با این همه بزرگ شدگی منتظریم ، بله ... منتظریم پایان کی از راه می رسد تا آرام بگیرد پوست از چروکیدن ... 

بگذار این پرده کنار برود و ببینم این فصل ، چه داستانی دارد ... 


پلاک

باد 

در خیابان گردگیری می کند 

من 

می ترسم به خیابان بروم ،

چیزی از من باقی نماند 

 

حرکات ناموزون باد را نمی توان جارو کرد 

 

بوی ترس گرفته ام

همه چیز بو گرفته

همه چیز بو دار است 

حتا تو 

تو

تو

تو

 

در خیابانی که نگاه ،

تا انتهای درختانش بالا آمده ،

حواست بیافتد به آسمان

 

غبار را آسمان گرفته است 

 

_ مجموعه ی " تفریق در خیابان " / فرازمهر پورافرا 

 

دیالوگ

عزت ا... انتظامی : مادرت زن نجیبی بود 

رضا کیانیان : نجابت وقتی معنا پیدا می کنه که راه دومی هم وجود داشته باشه 


_ " خانه ای روی آب "

بهمن فرمان آرا