فرازمهر/ پورافرا

ما که برای مهربانی کردن آمده ایم ، خود ، مهربان نبودیم .... برتولت برشت

فرازمهر/ پورافرا

ما که برای مهربانی کردن آمده ایم ، خود ، مهربان نبودیم .... برتولت برشت

بر تولت برشت

شهر اِسِن، ۱۹۳۴. آپارتمان کارگری. یک زن با دو بچه. همچنین یک کارگر جوان با همسرش که بدیدن آن ها آمده اند. زن گریه میکند. از پله صدای پا میآید. درِ آپارتمان باز است.

 

زن: او فقط گفته بود: "مزدی که میدهند بخور و نمیر است." این حرف حقیقت است. بچه بزرگم مسلول است و ما نمی توانیم بیرایش شیر بخریم. بخاطر این حرف که نمیتوانند این بلا را بسرش بیاورند.

_ مامورین اس آ صندوق بزرگی را به داخل میآورند و روی زمین میگذارند._

مرد اس آ: حالا دیگر تآتر در نیاورید. هر آدمی ممکن است سینه پهلو بکند. این اسناد و مدارکش است، کم و کسری ندارد. و یادتان باشد که حرکات احمقانه نکنید.

_مامورین اس آ خارج میشوند._

یک بچه: مادر، بابا توی صندوق است؟

کارگر: (نزدیک صندوق آمده است.) سربی است.

بچه: نمیشود بازش کرد؟

کارگر: (با شتاب) چرا نمیشود؟ جعبه ابزار کجاست؟

_بدنبال ابزار میگردد. زن جوانش کوشش میکند او را منصرف کند._

زن جوان: باز نکن، هانز! فایده اش فقط این است که ترا هم ببرند.

کارگر: میخواهم ببینم چه بلایی سرش آورده اند. آنها میترسند که آدم این را ببیند، وگرنه لازم نبود که توی صندوق سربی بگذارندش. ولم کن!

زن جوان: من نمی گذارم. نشنیدی چه گفتند؟

کارگر: آدم اجازه اینرا هم ندارد که او را یکبار دیگر ببیند؟

زن: (دست بچه هایش را میگیرد و بطرف صندوق میرود.) من یک برادر دارم که میتوانند ببرند. احتیاجی به باز کردن صندوق نیست. لازم نیست که ما حتماً او را ببینیم. ما او را فراموش نخواهیم کرد.

 

"ترس و نکبت در رایش سوم/برتولت برشت/شریف لنکرانی/انتشارات مروارید/تهران/چاپ سوم ۱۳۵۴/صص ۱۳۶_۱۳۴"

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.