فرازمهر/ پورافرا

ما که برای مهربانی کردن آمده ایم ، خود ، مهربان نبودیم .... برتولت برشت

فرازمهر/ پورافرا

ما که برای مهربانی کردن آمده ایم ، خود ، مهربان نبودیم .... برتولت برشت

سومی از عمق دریا نگاهشان می‌کرد

هر سه مقابل پنجره نشستند خیره بر دریا
یکی از دریا گفت، دیگری گوش کرد
سومی نه گفت و نه گوش کرد
او در میانه دریا بود غوطه در آب
از پشت پنجره حرکات او آرام، واضح در آبی ِ رنگ پریده‌ی آب
درون کشتی غرق شده‌ای چرخید.
زنگ نجات غریق را به صدا در‌آورد.
حباب‌های ریزی با صدایی نرم روی دریا شکستند
ناگهان یکی پرسید: غرق شد؟
دیگری گفت: غرق شد.
سومی از عمق دریا نگاهشان می‌کرد.
گویی به دو نفر که غرق شده اند می‌نگرد.


یانیس ریتسوس / یونان 

برگردان : بابک زمانی 

مثل دری که به فراموشی لولا شود

مثل دری که به فراموشی لولا شود،
آرام آرام
از دیدم خارج شد،
و او زنی بود که دوستش داشتم.
اما چه بسیار شب ها که
مثل گوزنی مکانیکی در میان نوازش‌های من می‌خوابید
و من در سکوت آهنی رویاهای او
درد کشیدم


_ ریچارد براتیگان 

برگردان : یگانه وصالی 

لطفا با من گریه کن

 

چیزهایی هستند که می‌توانند مرا له کنند
مثل صورت‌های بی‌روح
مثل پاکت‌ها
مثل کلوچه‌ها
مثل زن‌های اجیر شده
مثل کشورهایی که ادعای عدالت می‌کنند
مثل آخرین بوسه و اولین بوسه،
مثل دست‌هایی که زمانی عاشق تو بودند
و تو این‌ها را می‌دانی،
لطفا با من گریه کن


_ چارلز بوکوفسکی 

برگردان : پیمان خاکسار 

مادر

من هیچگاه تیر و کمان نداشتم مادر
نه پرنده‌ای را زده‌ام
نه شیشه‌ی کسی را شکسته‌ام
اما،بچه‌ی چندان خوبی هم نبودم
هیچگاه دلت را نشکستم،همیشه گردن خود را شکستم
من در طول زندگی،همیشه خود را آزردم

هرچند ساکت به نظر آیم
مغرور و طوفانی‌ام مادر
مانند یک نیزه
همیشه در مقابل آینه
صاف ایستاده ام مادر
من هیچگاه کاری نکردم که به تو بد بگویند
یا آبرویت لکه‌دار شود
اما مشت‌های زیادی به سینه‌ام کوبیده‌ام
قلبم را بسیار خسته کرده‌ام
من در طول عمرم،بیش از همه خود را مواخذه کرده‌ام

من هیچگاه معشوقه‌ای نداشتم مادر
نه آشیانه‌ای ساختم
نه هیچگاه بخت با من یار بود
عمرم حراج شد
بدون آنکه، حتی گلوی کودک‌ام را ببوسم
هرکه را از صمیم قلب دوست داشتم
دلش را به دیگری داد
یک مرغ عشق داشتم،که آن هم از تنهایی دق کرد

مگر تو همیشه مرا با تلخی‌ها شیر دادی مادر؟
یا به اسم فرزند سنگی بزرگ زائیدی مادر؟
اذیت نیستم،زحمت نیستم،به هیچ وجه مصیبت نیستم
تنها روی عسل تو مگس نشست؟بگو؟
خب مرا به دنیا آوردی،
اما با چه سرشتی؟

من هیچ رویایی نداشته‌ام مادر
نه برای تو آسایش به ارمغان آوردم
نه خود روی آسایش دیدم
این زندگی حتی یک عکس شاد هم از ما نگرفت

مانند کلیدی گمشده بی‌صاحبم مادر
نه دست دوستی بر شانه‌ام
نه دست شفقتی بر موهایم
مانند گل و لای بی‌فایده‌ی روان روی جاده‌هایم مادر
مانند خیس شدنم
لرزیدنم
مانند بارانم مادر
سالیان سال اشک‌هایت را در کدامین دریا ریختی مادر
آه بمیرم من
تو مرا به چه امید زائیدی مادر؟

زندگی مگر چیست مادر؟
یک قصه!یک بازی نیست مگر؟
ببین،اسباب بازی‌هایم شکست
عمرم گذشت
عشقم هدر شد
باور کن من هیچگاه بزرگ نشدم.


یوسف هایال اوغلو / ترکیه 

برگردان : کیوان روان بخش  

 

شاعر

جهان ما به دو چیز زنده است
اولی شاعر
و دومی شاعر
و شما
هر دو را کشته‌اید
اول: خسرو گلسرخی را
دوم: خسرو گلسرخی را

((از مجموعه ظل الله (شعرهای زندان) چاپ اول: 1354))